داستان ماجراهای الفی اتکینز
دیدن همسایههایی که سگهای خود را برای گردش به پارک آوردهاند همانا و یک دل نه، صد دل عاشق نگهداری از سگها شدن همانا... ماجرا از آنجایی شروع میشود که آلفی از چشمی دوربین پدربزرگش، افرادی را میبیند که سگهای خود را برای گردش به پارک آوردهاند، اما از نظر پدرش، آلفی برای داشتن حیوان خانگی به اندازهی کافی بزرگ نشده است. پس آلفیِ کنجکاو، به سراغ جورج، همسایه جادوگرشان میرود به این امید که شاید بتواند با ترفندهایی کارهای عجیب و خارقالعاده انجام دهد. اگر شما هم مثل آلفی در رویاهای خود، آرزوی داشتن یک چوب جادویی داشتهاید، بهترین همراه آلفی در این جهان پر از موجودات جادویی هستید.