داستان عروسکهای زشت
کی گفته همه عروسکها باید خوشگل باشن؟ ماجرا از یه کارخونهی عروسکسازی شروع شد. توی این کارخونه، عروسکهای خوشگل فوری به فروش میرفتن و عروسکهای زشت و عجیبوغریب، منتقل میشدن به یه شهر دور، پر از عروسکهای زشت. عروسکهای زشت خیلی غمگین بودن، چون دوست داشتن برن پیش بچهها ولی کسی دوسشون نداشت. یه روز یکی از عروسکها به اسم «موکسی» تصمیم گرفت با چند تا از دوستهاش از شهر خارج شه و بره دنبال دوست بگرده. به نظرت بچهها از این عروسکها خوششون میاد؟ از درسا تکون نخور تا با هم ببینیم.