پیشنهادات مشابه خونه کرم کوچولو
داستان خونه کرم کوچولو
یه روزی ریحانه و دلنواز توی حیاط مشغول خوردن خوراکی بودن. اونا با خوراکیهاشون حرف میزدن و خودشون رو سرگرم میکردن. «سیب قشنگم، میخوای بخورمت؟»، «نگران نباشید، همهتون رو میخورم.» دخترها حسابی مشغول بازی بودن که یک دفعه ریحانه یه جیغ بلند کشید. بیایید با هم بشنویم تا ببینیم چی شده.