پیشنهادات مشابه بادکنک بازی
داستان بادکنک بازی
یه روز که باباچمنی داشت به گیاهها رسیدگی میکرد، سرش رو بلند کرد و دید بالای سرش کلی بادکنک توی آسمون پرواز میکنن. یکدفعه، باباچمنی صدای گریه شنید. صدای گریهی کی؟ صدای گریهی جوجهتیغی کوچولو. میدونین بچهها، جوجهتیغی خیلی دوست داشت بادکنکبازی کنه، ولی بادکنکها فوری میخوردن به تیغهاش و میترکیدن! به نظرتون راهی وجود داره که جوجهتیغی بتونه مثل بقیه بادکنک بازی کنه؟ بیایید با هم این قصهی بامزه رو بشنویم.