داستان کلاغ تشنه
کلاغ کوچولو حسابی تشنه بود و همهجا رو دنبال آب میگشت، ولی چشمتون روز بد نبینه! حتی یک قطره آب هم پیدا نمیشد! تا اینکه یک دفعه، کلاغ کوچولو از بالا یه کوزهی آب دید و با شوق و ذوق فرود اومد. تا خواست آب بخوره، دید ای داد و بیداد! منقارش به آب ته کوزه نمیرسه. دیگه طاقت کلاغ داشت طاق میشد که یه ایده خوب به ذهنش رسید. چه ایدهای؟ بیا با هم بشنویم.